از مقصد اول سوار تاکسی شدم که برم دانشگاه. صندلی جلو یه پسر نشسته بود. سمت راستم یه دختر و من وسط افتادم و یه پسر به عنوان آخرین نفر سمت چپم سوار شد که بره دانشگاه دولتی. قبل از نشستن، کیفش رو گذاشت بینمون که یه وقت به من نخوره و خیلی از این کارش خوشم اومد.

ماشین حرکت کرد و دو دقیقه که گذشت و از سر نبش به وسطای کوچه رسیدیم یهو پسر آشفته گفت آقا من پیاده میشم. اولش ترسیدم گفتم شاید از اینکه من کنارش بودم راحت نبوده یا هرچی. بعدش یه هزاری مچاله و چسب خورده داد به راننده. راننده یهو داد زد که کرایه من دو و پونصده (در صورتی که در اصل دو تومنه ولی از وقتی شایعه شد بنزین گرون شده یه عده الکی دارن گرونتر میگیرن) چرا به من هزارتومن میدی؟ پسر گفت الان همراهم نیست شماره کارتت رو بده به حسابت میریزم. راننده زد کنار و با داد گفت تو که نمیخواستی سوار نمیشدی چرا الکی منو معطل کردی برو همین الان پول در بیار. پسر با تردید گفت این اطراف که خودپرداز نیست خیلی دوره. راننده با فریاد گفت من میمونم تا پولمو بیاری. پسر با ناراحتی گفت خب کارتم باهام نیست، تو خوابگاهه نمیتونم این همه راه برگردم. راننده بیشتر فریاد میزد. پسر گفت خب چیکار کنم تو بگو. راننده گفت من نمیدونم یه چیزی بهم بده. پسر ساعتش رو درآورد و داد به راننده و رفت. راننده نشست که حرکت کنه که دختر کناریم فریاد زد آقا ساعتشو پس بده من پولشو میدم. راننده بلند شد ساعت پسرو پس داد. پسر برگشت رو به دختر گفت شماره حسابتو بده بعد واست بریزم. دختر بهش گفت آقا برو اشکال نداره خدافظ. راننده نشست که شروع کنه به غر زدن و گفت چند ساعت معطل شدم و . دختر گفت آقا اشکال نداره پیش میاد و راننده ساکت شد. 

تمام مدت شوک زده بودم و انگار وسط یه فیلم وحشتناک گیر کرده بودم. نقطه ضعف من فریاد بود.دختر زیپ کیفش رو باز کرد تا ببینه پول کافی رو داره یا نه و اینجا انگار تازه بیدار شدم و رو کردم به دختر گفتم اگر نداری من میدم پولشو. گفت باشه اگر کم آوردم ازت میگیرم. دختر گوشیش یه نوکیای ساده بود. تمام مسیر حالم بد بود. همش تصویری که پسر ساعتش رو داد به راننده توی ذهنم میچرخید. از اینکه وقتی صدای داد میشنوم شوک زده میشم و نمیتونم حرف بزنم بدم اومد. از اینکه با اولین دادها توی ذهنم داشتم میگفتم من باید پولشو حساب کنم ولی قدرت حرف زدن نداشتم و قلبم تند میزد حس بدی داشتم. همش فکر میکردم اگر دختر هم مثل پسری که جلو نشسته بود سکوت میکرد چی؟ من میتونستم زبون باز کنم؟ کی قراره دیگه وقتی شوک زده میشم زبونم بند نیاد؟ تصویر کیف پسر که بینمون بود و احترامی که بهم گذاشته بود جلوم اومد. تصویر هزاری پاره پوره. دانشگاه دولتی. خوابگاه. غریب بود توی شهر ما. واقعا هزار و پونصدتومن ارزشش رو داشت؟ ساعتش فیک بود. نو بود. از همون فیکایی که من چندتاشو میخرم تا چندتا ساعت داشته باشم. به مقصد که رسیدیم دختر به راننده گفت آقا کرایه ت دوتومنه و راننده حتی کرایه ی پسر رو ازش دو و پونصد گرفت. خواستم نصف پول کرایه پسر رو به دختر بدم اما نذاشت. پسر جلویی وقت پیاده شدن از راننده تشکر کرد و راننده با مهربونی بهش گفت موفق باشی.

چی به سر انسانیت اومده که اینقدر بنده ی پول شدن آدما؟ به این فکر کردم که یه روز اون پسر میره سر کار و خانواده تشکیل میده اما هیچ وقت تصویر غروری که امروز ازش له شد رو یادش نمیره.

+ یه ساعت بند چرمی قهوه ای مردونه با صفحه ی سفید.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرورش شتر مرغ سامانه خدمات ویزا شبونی hakya برنامه ریزی رایگان کنکور معاونت پرورشی و فرهنگی آموزش و پرورش شهرستان سلسله سایت تخصصی قاریان قرآن کریم dieselparsia