چند سالی میشه که سراغی از دوستام دیگه نمیگیرم جز اونایی که خودشون اومدن سمتم. چندماهی میشه که به نظرم دیگه حرف زدن و گفتن بی فایده س. چند وقته که دیگه تصمیم گرفتم سمت آدما نرم و از همه چیز و همه کس دوری کنم. حتی دیگه حوصله ی وبلاگ نوشتن و خوندن رو هم ندارم. به حسی دچارم که اولش با کوتاه کردن موهام که چندسال بود حسابی بلند بودن شروع شد و حالا اگر میتونستم موهام رو کوتاه کوتاه میکردم. مدام عکس و فایل های اضافی رو پاک میکنم. هی کمدو مرتب میکنم و چیزای اضافه رو میندازم و وقتایی که بیشتر رو حس بیخیالیم اینکارو میکنم تا هرچیزی که نگه داشته بودم تا یه روزی به دردم بخوره رو هم بندازم. چند هفته پیشم که رمم سوخت و هرچی که دو سال بود نگه داشته بودم همش پرید و دیگه حالا مزید بر علت شده که هی با خودم بگم اینو نگه دارم واسه چی. بذار بره، پاکش کن، حذفش کن، بنداز دور. حتی وقتی موهام رو شونه میکنم و کلی موهام میریزه حس خوبی میگیرم که دارم یه چیزی از خودم رو میندازم دور و سبک تر میشم. این شامل کندن جوش های صورتم هم میشه و هر ناهمواری روی پوستم رو هم به سرعت باید از بین ببرم. شاید یه نوع وسواس باشه ولی دیگه نه دلم میخواد کاری کنم نه چیزی اضافه کنم نه با آدمی معاشرت کنم. دلم فقط دوری از آدما و سبک شدن از هر چیز غیر از خودم رو میخواد. هرچی سبک تر و دورتر بهتر.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

macooein مجله مطالب خواندنی ستاد بازسازی عتبات عالیات گنبد خروس خوان {ادبیات فارسی هفتم} منتظر مجله علمي تفريحي هومان رستمی فر روزنوشت زهرا یاس آبی