امروز که داشتم عکس های مراسم صابئین رو میدیدم به خیلی چیزا فکر کردم. فکری که هر وقت به محله ی قدیمیمون سر میزنم بهش فکر میکنم.

وقتی به این بچه نگاه کردم به خودم میگفتم ممکن بود من فقط به فاصله ی چندمتر توی خونه ای با دین متفاوت به دنیا میومدم. اون وقت خیلی چیزا فرق میکرد. اون وقت دعاهام، دینم ، اعتقاداتم، لباس پوشیدنم و خیلی چیزای دیگه م متفاوت بود. ممکن بود من جای مروارید یا اون یکی همبازی بچگی هام باشم. اون وقت حتی گوشتی که الان حلال میدونم رو حروم میدونستم چون با ذبح خاص دینم نبود. اون وقت حتی خروج از دینم هم طرد شدن از خانواده و فامیل رو به دنبال داشت شبیه اون دختری که دوست مامان بود و عاشق یه پسر مسلمون شد و تغییر دین داد و همه طردش کردن ولی پای عشقش وایساد.

آیا اون وقت بازم دین الانم رو انتخاب میکردم؟ اصلا اون قدر شجاع بودم که قید خانواده و جایگاه اجتماعیم رو بزنم و دینم رو عوض کنم؟ اون وقت اعتقاداتم و باورهام چه شکلی بود؟ اقلیت دینی بودن چقدر میتونست زندگیم رو متفاوت کنه؟ تاثیری توی دوستی هام داشت؟ و خیلی سوال های دیگه ای که هربار جواب دادن بهشون خیلی سخته.


+ راستی امروز پست گواهینامه م رو آورد. بزرگ شدم نه؟ بهش گفتم دیگه منم میتونم تو خیابونا رانندگی کنم و پلیسم بهم کاری نداشته باشه :) 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Matt پارس ادب Sara ملغمه دانلود فیلم و سریال غریبه آشنا Katie نوجوان سالم نجوای رها David