از وقتی چشم باز کردم اینجوری بودم. وقتی اتفاقی روبروم بود که دلخواهم نبود سعی میکردم نادیده ش بگیرم. هی خودمو بزنم به بیخیالی. خیلی خودآگاه سعی کنم چیزای ناپسند رو نادیده بگیرم و چیزای خوب رو بزرگ کنم و هی به خودم بگم آفرین اسمش خوشبینیه و خودمو گول بزنم ولی ندونم که از یه جایی به بعد اسمش حماقته. ولی امان از وقتی که نشونه ها زیاد شن و دیگه نتونم انکار کنم. نتونم نادیده بگیرم. نتونم به روم نیارم و باورم شه که من تمام مدت خودمو به اون راه زده بودم.

میشه شب هایی که سعی میکنم بتونم بخوابم و فشاری که روی قلبم هست رو حس نکنم و تمام شب کابوس ببینم. فقط یکی از کابوس ها ماشین هایی باشن که دارن منو خانوادمو زیر میگیرن و من هرچی سعی میکنم جیغ بزنم صدام در نمیاد و بین دیوار و ماشین له میشم. با تپش قلب بیدار میشم و وحشت زده سعی میکنم بازم بخوابم ولی همون ثانیه های اول بعد از بیداری چیزایی یادم میاد که نباید و باز قلبم مچاله میشه و دوباره کابوس.

+ بخشی از این کابوس ربط داره به یکی از شب هایی که توی بیمارستان سعی میکردم مامانمو بیدار کنم ولی نمیتونستم از جام ت بخورم و بر اثر بیهوشی صدام درنمیومد و توی تاریکی هیشکی صدایی که در نمیومد رو نمیشنید و گریه میکردم تا باز از هوش رفتم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ضمن خدمت فرهنگیان Get free dollars and rubles ام پی تری فول Jessica کتاب مرکز تجاری بین المللی پانوراما لاغری و کاهش و زن و حل مشکل چاقی ليزر دايود Gamo Mini