بخشی از روابط فامیلی که ازش بیزارم اونجاییه که تو مجبوری با آدمایی صلح کنی و خوب برخورد کنی که انقدر ازشون بدت میاد و بد دیدی ازشون که حتی دلت نمیخواد قیافشون رو ببینی ولی مجبوری یه جور وانمود کنی که خوشحالی از دیدنشون یا زمانی که مجبوری با آدمایی رفت و آمد کنی که از بودن باهاشون حالت بد میشه ولی بازم مجبوری که حضور داشته باشی.
+ یکی از چیزایی که همیشه برام سخته اینه که وارد جمعی از فامیل بشم و مجبور باشم با همه روبوسی کنم و دست بدم هم موقع ورود هم موقع خداحافظی :|
درباره این سایت